نگاهی به رمان "قیدار" آخرین کتاب رضا امیر خانی
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۲۶ ب.ظ
دار ِ قیدار، یعنی داری که قالی ِقصهٔ قیدار بر آن نشسته است و نقش خورده است. یعنی آن تار و پودهایی که اصل هستند ولی دیده نمیشوند، چارچوب هستند ولی در سایهٔ قصهٔ قالی رفتهاند و دیده نمیشوند. این نوشته در بیان آنهاست. و دار ِ قیدار یعنی داری که سر قیدار آخر بالای آن میرود. حتی اگر خودش نفهمد. حتی اگر خیال کند که زنده است. و این نوشته در بیان آن ست. یک. قصهٔ قیدار، آن چیزی نیست که مهر و فارس و ایسنا و ایبنا در موردش نوشتهاند. آن خلاصهٔ یک پاراگرافی که یک ماه است همین طور همه بازنشر میکنند. قصهٔ مردی که اسمش قیدار است و تنها است و لوطی است و چه و چه. نه. قیدار قصهٔ آدمهای دیگری است؛ قصهٔ شاهرخ، که قرتی است و آینده از آن اوست و نه قیدار، قصهٔ ناصر، که فکر میکند آدم کور رنگها برایش اهمیتی ندارند و قیدار هم، قصهٔ میرزا، که تنها کسی است که قیدار را ماورایی نمیبیند، قصهٔ صفدر، که قیدار را گران میفروشد و گرانتر باز میخرد، و قصهٔ هاشم، که از قصهٔ قیدار، دق میکند و میمیرد. قیدار، قصهٔ قیدار نیست، قصهٔ آدمهای دیگری است که در سایهٔ قیدار است که دیده میشوند. که قیدار آنقدر دیده شده است که نیاز به قصه شدن ندارد. قصه مال فراموش شده هاست. به قول ما طلبهها، مال آنها که «حرف» ی هستند و تنهایی، به شمار نمیآیند و دیده نمیشوند، تا وقتی که کنار «اسم» ی بیایند. آن وقت است که دیده میشوند. و قیدار آنقدر «اسمی» است که هم بینیاز از قصه شدن باشد و هم بشود به خاطرش چهار معنای حرفی دیگر به ساحت وجود بیایند. قیدار قصهٔ آنهاست، نه قیدار.
- ۹۱/۰۲/۳۰
خب مصداق قیدار در حقیقت چی و کیست ؟